niniyemamanlena

چندروز پیش به لوا سیب میدادم که تصادفی انگشتم رفت تو دهنش ویه چیز تیز رو حس کردم متوجه شدم که دخملم دندون در اورده اونم ٢تا  یکیش تیزه اون یکی نه. لوا خداروشکر بدون اینکه تب کنه واذیت کنه دندون در اورد البته یکمی نق میزنه ولی مامان به جون میخره   اینم از اش دندونی دخترم ...

لوا برای اولین بار به جشن رفت که اون شب خیلی خوشحال و سرحال بودواصلا خوابش نمیومدومیرقصید(البته رقصیدن لوا یعنی دست وپازدن تند تند)وبچه های دیگه که تو مهمونی بودن رو خیلی دوست داشت مخصوصا نوه عموی مامانش روکه اسمش النا است رو خیلی دوست داره وعزیزه دلم واقعا هم دوست داشتنیه وهروقت اونو میبینه به جنب و جوش میوفته ولی محبتش رو با کشیدن موهاش نشون میده عزیزه مهربون مامان ...

بعد از ماجرای بابایی شدن لوا واقعا دیگه به باباش وابسته شده و دوسش داره والان چند باره که تا باباش نخوابونتش نمی خوابه وبه ارامش نمی رسه حتما باید اونو نوازش کنه وتو گوشش حرف بزنه تا دخترم لالا کنه لوا یاد گرفته میگه با.. با البته خیلی زحمت میکشه تا بگه ولی هنوزموفق به مامان گفتن نشده ولی وقتی گریه می کنه دستاش به سمت من می گیره ومی گه ما..... جان مادر لحظه لحظه باتو قشنگ و زیباست و تک تک ثانیه هارو التماس می کنم که دیر بگذرن تا من زمان بیشتری را باتو سپری کنم  از خدا می خواهم که تورا در کنار پدرومادرت حفظ کند امین......... ...